1 جان می بردم به سوی آن عالم پاک تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک
2 روزی بینی پیرهن تن شده چاک جان گفته مرا انعم الله مساک
1 ای از تو فتاده عالمی در شر و شور فارغ شدهٔ غنی و مردم همه عور
2 تو با همه در حدیث و گوش همه کر تو با همه در حضور و چشم همه کور
1 دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین در کسوت روح، صورت دوست ببین
2 هر چیز که آن نشان هستی دارد یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
1 یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن بی منت دیده، خلق عالم دیدن
2 بنشین و سفر کن، که به غایت نیکوست بی زحمت پا گرد جهان گردیدن