-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست او پای درکشید و مرا کرد پای بست
2 سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست
3 در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست
4 گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست
5 ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر وی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست
6 بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل در بوستان ز قامت چست تو سرو پست
7 وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست
8 به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش مست تمام کردی از آن چشم نیم مست