سر من کاش بودی خاک راهش از جامی غزل 493

سر من کاش بودی خاک راهش

1 سر من کاش بودی خاک راهش مگر گشتی لگدکوب سپاهش

2 به جان دادن اگر کردیم تقصیر کنون هستیم از جان عذرخواهش

3 شبم شد روشن از رویش بدانسان که روزم تیره از زلف سیاهش

4 به شکل او هلاک خویش خواهم رقیبا برشکن طرف کلاهش

5 منه بر زاهد ای دل تهمت عشق که می بینم ازینها بی گناهش

6 هنوز از باده شب سرگران است وگرنه چیست خواب چاشتگاهش

7 چه شد گر کرد جامی دعوی عشق دو چشم خون فشان اینک گواهش

عکس نوشته
کامنت
comment