- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بدادم به تو ای دوست من از نادانی تا کشیدم ز غمت این همه سرگردانی
2 چند طومار صفت پیچ به پیچم بدهی چند همچون قلمم راست به سرگردانی
3 قلم از شرح جمال تو به عجز آمده است زآنکه هر وصف که گوید تو دو صد چندانی
4 گرچه عشّاق رخت هست فراوان لیکن کس نبودست به روی تو بدین حیرانی
5 در دلم هست بسی درد و طبیبان گویند هر که را هست چنین درد توأش درمانی
6 بی تکلّف همه در نقش رخت حیرانند نقش بندان جهان ای بت چین تا دانی
7 نقش رویت به خیالم همه شب می گذرد گوید از دیده مرو زآنکه بدو درمانی