کاشکی رحمی بُدی آن فتنه‌گر از اسیری لاهیجی غزل 43

اسیری لاهیجی

آثار اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

کاشکی رحمی بُدی آن فتنه‌گر عیّار را

1 کاشکی رحمی بُدی آن فتنه‌گر عیّار را تا نکردی پیشه خود این همه آزار را

2 کی در آرد بار دیگر حسن خوبان در نظر هرکه روزی دیده باشد آنچنان رخسار را

3 کفر زلفش عروة الوثقای ایمان من است گرچه هست از کفر ترسی مردم دیندار را

4 بار عشقش کآسمان تابش نیاورد و زمین همت ما بین که بر دل می‌نهد آن بار را

5 مهر رویش از پس هر ذره بنماید جمال گر ز دیده دور سازی پرده پندار را

6 خون مردم را به شوخی از چه ریزد بی‌گناه عاقبت پندی بده آن غمزه خونخوار را

7 چون اسیری هرکه دارد نور معنی در بصر جلوه‌گاه یار بیند صورت اغیار را

عکس نوشته
کامنت
comment