-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای کاش پی قتل من آن سیم تن افتد شاید که نگاهش گه کشتن به من افتد
2 صد تیشه بباید زدنش بر دل هر سنگ تا سایهٔ شیرین به سر کوه کن افتد
3 واقف شود از حالت دلهای شکسته هر دل که در آن جعد شکن بر شکن افتد
4 خمیازه گشاید دهن زخم دلم باز چون دیده بدان غمزهٔ ناوک فکن افتد
5 ترسم که ز زندان سر زلف توام دل آزاد نگردیده به چاه ذقن افتد
6 جان دادم و بوسی ز دهان تو گرفتم فریاد گر این قصه دهن بر دهن افتد
7 کو بخت بلندی که بر زلف تو یک چند من بر سر حرف آیم و غیر از سخن افتد
8 برخیزد و جان در قدمت بازفشاند گر چشم تو بر کشتهٔ خونینکفن افتاد
9 صاحب نظری را که به چشم توفتد چشم حاشا که به دنبال غزال ختن افتد
10 بگذار که بیند قد و روی تو فروغی تا از نظرش جلوهٔ سرو و سمن افتد