- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آرزو دارم که گردم خاک راه توسنش لیک می ترسم ز من گردی رسد بر دامنش
2 کی بعمدا سوی من بیند چو می دارد دریغ گوشه چشمی که افتد ناگهان سوی منش
3 آمد آن کافر برون شمیر بسته دی سوار ای بسا خون مسلمانان که شد در گردنش
4 خواستم گویم لباس از برگ گل می بایدش باز ترسیدم که آزارد ازان نازک تنش
5 هر گهش بینم قبا پوشده بیهوش اوفتم وای من روزی که بینم با ته پیراهنش
6 ای صبا با او حدیث شعله آهم بگوی تا شود سوز درون دردمندان روشنش
7 شاید آن بدخو کند رحمی خدا را ای اجل ریز خون جامی و بر خاک آن کوی افکنش