ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی از جامی غزل 477

ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی

1 ای کاش من برآن سر کو خاک بودمی تا پایمال آن بت چالاک بودمی

2 تا باد بردیم به سر کوی دوست کاش مردم نبودمی خس و خاشاک بودمی

3 پاک است یار و دامن پاکش گرفتمی ز آلایش وجود خود ار پاک بودمی

4 روز شکارگر شدیم بخت سازگار من نیز سر درآن خم فتراک بودمی

5 گر اشک دامنم نگرفتی ز ضعف تن همراه آه رفته بر افلاک بودمی

6 بایستیم به دست ازان زلف رشته ای تا من رفوگر جگر چاک بودمی

7 گر جرعه ای ز ساغر جامی نخوردمی کی رند و دردخواره و بیباک بودمی

عکس نوشته
کامنت
comment