1 کاش میداد خدا هر نفسم جانی چند تا به گام تو میکردم قربانی چند
2 چشم بد دور ز حسن تو پریچهره که کشت حسرت خاتم لعل تو سلیمانی چند
3 چه غم از کشمکش گردش دوران دارد هر که با چشم تو ساغر زده دورانی چند
4 ساقی چشم تواش باده به پیمانه نکرد هر که بشکست در این میکده پیمانی چند
5 کسی از کافر چشم تو نپرسید آخر کز چه روی ریختهای خون مسلمانی چند
6 آه اگر دامن پاک تو نیارند به دست خستگانی که دریدند گریبانی چند
7 از سر زلف پریشان تو معلومم گشت که چرا جمع نشد حال پریشانی چند
8 بر نمیخورد دل از عمر گرانمایهٔ خویش که نمیخورد ز مژگان تو پیکانی چند
9 ای دریغا که به دامان تو دستم نرسید با وجودی که زدم دست به دامانی چند
10 مژده ای دل که ز دیوان محبت امروز از پی قتل تو صادر شده فرمانی چند
11 تا فروغی هوس چهرهٔ نیر دارد پای تا سر شده آمادهٔ نیرانی چند
دیدگاهها **