1 با خرد گفتم که ای فرزانه پیر کاردان کیست آن کو را توان از خسروان گفتن کریم
2 گفت اکنون شاه ابوبکر علی باشد که هست خسروی کو را توان ز اهل جهان گفتن کریم
3 از برای نظم کار ملک و دین پاینده باد عمر او در کامرانی تا توان گفتن کریم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای بزیر سایه لطفت مدار آفتاب وی ز خط همچو ریحانت غبار آفتاب
2 چون صفای آبرویت سایه برگردون فکند آتش غیرت دمد از چشمه سار آفتاب
1 آنکه دست و دل او مظهر جود و کرم است وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
2 قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی یاور ملک عرب داور ملک عجم است
1 نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار
2 آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به