1 با هستی خویش داوری خواهم کرد وز هر موئی نوحهگری خواهم کرد
2 چون با تو محالست برابر بودن با خاک رهت برابری خواهم کرد
1 عاشقی و بی نوایی کار ماست کار کار ماست چون او یار ماست
2 تا بود عشقت میان جان ما جان ما در پیش ما ایثار ماست
1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند