ایکه بر عارض افروخته از آشفتهٔ شیرازی غزل 1043

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

ایکه بر عارض افروخته بر دل ناری

1 ایکه بر عارض افروخته بر دل ناری از چه رحمت بدل سوختگانت ناری

2 بت پرستان جهان راست حمایل زنار بر بت و چهره تو از زلف کنی زناری

3 گر زلیخا نگرد روی تو بی پرده به مصر حاش لله که به یوسف بودش بازاری

4 مار زلفین تو عمدا بزند زخم بجان عقرب آسوده شود تا نکند آزاری

5 لوث زهدت نرود از دل و جان ای زاهد تا بکفاره شوی خاک بود در خماری

6 لاجرم سلطنت کون و مکانش بخشند هر که بر بندگی عشق کند اقراری

7 وه که در ساحت دل نیست جز اقلیم خراب زآنکه جز عشق در این خانه بود معماری

8 تهمت دل به که بندم که بسینه گم شد که در این خانه بجز تو نبود دیاری

9 تا که آشفته حدیث سر زلف تو نوشت طبله مشک ختن را نخرد عطاری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر