1 بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
2 گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس من ریدهام به خویش، بگفتا که چاره چیست
3 یاران نظر کنید که جز من به روزگار آنکس که بی اجازهٔ دولت نریده کیست
1 تا لب جانان ز تنگی شکل انگشتر گرفت پشتم از بار فراقش صورت چنبر گرفت
2 صورت چنبر گرفت از بار هجرش پشت من تا لب لعلش ز تنگی شکل انگشتر گرفت
1 اگرکه پشت من از بار حادثات خمید شکسته زلفا جعد ترا که خمانید
2 خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید
1 امیر مشرق امروز عرض لشکرکرد زمین ز لشکر خود عرضگاه محشرکرد
2 چو خنگ دولت اوپای بر زمین بنهاد سنان رایت او سر ز آسمان برکرد