به بحر رفتم و گفتم از اقبال لاهوری پیام مشرق 187

اقبال لاهوری

آثار اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی

1 به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟

2 هزار لولوی لالاست در گریبانت درون سینه چو من گوهر دلی داری؟

3 به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟ رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی

4 اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی

5 ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست

6 جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست

7 شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست

8 جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست

عکس نوشته
کامنت
comment