- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
2 هزار لولوی لالاست در گریبانت درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
3 به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟ رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی
4 اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
5 ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست
6 جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
7 شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست
8 جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست