1 بصد امید سوی کوی دلستان رفتم گرفته دل بکف و بهر امتحان رفتم
2 مباد آنکه سگش را زمن برنجاند بکوی او زرقیبان شبی نهان رفتم
3 گرچه خار مغیلان براه بادیه بود بشوق کعبه چوبر فرش پرنیان رفتم
4 شدم بجلد سگانش که پاسبان نشناخت گهی چو خواب بچشمان پاسبان رفتم
5 ببوی آنکه خورم تیر کاری از نگهش گشوده سینه سوی ترک شخ کمان رفتم
6 زدار طعن رقیب یهودوش رستم کنون چو روح مجرد بر آسمان رفتم
7 شمیم پیرهن یوسف آمدم بمشام اگر چو گرد بدنبال کاروان رفتم
8 بکوی باده فروش است گوئی آب خضر که پیر آمدم آنجا ولی جوان رفتم
9 زشوق حلقه چوگان زلفش آشفته بسر چو گوی از آن کو از آن روان رفتم
10 زشوق روی علی در زمان وجد و سماع چنان برون شدم از خود که از میان رفتم
دیدگاهها **