1 رفتم که بنای عمر نامحکم بود وین تیره سرای، سخت نامحرم بود
2 پندار که سوزنی ز عیسی گم گشت و انگار که ارزنی ز دنیا کم بود
1 چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست
2 من کیم یک شبنم از دریای بیپایان تو گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست
1 آفتاب رخ تو پنهان نیست لیک هر دیده محرم آن نیست
2 هر که در عشق ذره ذره نشد پیش خورشید پایکوبان نیست
1 تا آفتاب روی تو مشکین نقاب بست جان را شب اندر آمد و دل در عذاب بست
2 ترسید زلف تو که کند چشم بد اثر خورشید را ز پردهٔ مشکین نقاب بست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند