-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برفتم از برت ای دیده را چو بینایی شدم به گرد جهان هر دری و هر جایی
2 ملول گشت دلت زان سبب سفر کردم مگر ز زحمتِ من هفته ای برآسایی
3 چنان ضعیف ببودم به زیر بار فراق که نیست قوّت آهم ز ناتوانایی
4 شدم به مهرِ تو همچون هلال دست نمای چرا به من رخِ چون آفتاب ننمایی
5 به عقل دل به صبوری توان فریفت ولیک که راست عقل که من شهره ام به شیدایی
6 دریغ فصلِ گل و من ز وصلِ تو محروم تو در شرابی و من در عذاب تنهایی
7 گهی که رغبت طرب کنی در باغ چو سرو و گل سر و پای چمن بیارایی
8 نظر چو بر گل زرد افکنی ز چهره ی من قیاس گیری و بر حالِ من ببخشایی
9 کجاست بلبل مستت که در خروش آید ز گل سِتانِ رخت چون نقاب بگشایی
10 ترا که نوش و خوشت باد باده می پیمای که جز نصیبه ی من نیست باد پیمایی
11 مرا به هرزه ملامت کنند دشمن و دوست که چند شیفته کاری و خویشتن رایی
12 دلِ نزاریِ بی دل ندارد آن طاقت که در فراق کند بیش از این شکیبایی