- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتم حباب وار ز خود در هوای موج افتاده ام چو آب روان در قفای موج
2 در دجله... موج آب اوفتادگان دارند زیر پهلوی خود بوریای موج
3 آب روان به یاد خرام تو هر زمان صد چاک می زند به بر خود قبای موج
4 ز ابروی ناز ماهوشی یاد می دهد هر لحظه این کمانکشی دلگشای موج
5 دیگر چه غم ز شورش و آشوب این محیط گردیده است کشتی ما آشنای موج
6 آمد نسیم [زلفت و خوابم] ز سر گرفت افتاده است بر سر [من هم] هوای موج
7 چشمم به بحر قطره زدن یاد می دهد اشکم ناوفتاده عبث پیشوای موج
8 تا گردد از ملامت تردامنی خلاص افکنده است بحر به گردن ردای موج
9 از اصل غیر فرع نشانی پدید نیست ز این بحر کس ندیده سعیدا سوای موج