- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوی گلشن رفتم و سرو خرامانم نبود گریه زور آورد کان گلبرگ خندانم نبود
2 ابرسان خود را هوایی یافتم هر سو بباغ زانکه غیر از گریه و آشوب و افغانم نبود
3 خواستم دلرا به سر حد شکیبایی کشم لیکن از اندوه هجران طاقت آنم نبود
4 ز اضطراب دل اگر کارم به رسوایی کشد قوت آنم که کردن صبر بتوانم نبود
5 سوی مسکن آمدن بایست بی آشوب لیک این تحمل در دل بی صبر و سامانم نبود
6 با نگهبانان قاتل سر عشقم شد عیان زانکه از بدحالی آن ساعت غم جانم نبود
7 فانیا در هجر آن رشک پری معذور دار کین چنین دیوانگی ناکردن امکانم نبود