من روشن روان غافل به زندان از حزین لاهیجی غزل 757

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم

1 من روشن روان غافل به زندان بدن رفتم کشیدم آتشین آهی، چو شمع از خویشتن رفتم

2 گران جان نیستم در گلستان چون سرو پا در گل سبک روحانه چون باد بهاران از چمن رفتم

3 نشد بال و پر پروانه ام گرم از تف شمعی بساط زندگی افسرده بود، از انجمن رفتم

4 کشند آزادگان وادی قدس انتظارم را وداعی ای گران جانان آب و گل که من رفتم

5 به ناکامی نشستن هم حزین اندازه ای دارد به صد حسرت ز کویت رفتم، ای پیمان شکن رفتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر