گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر از سعیدا غزل 462

گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر رفتم

1 گذشتم از سر جان سوی جانان بیشتر رفتم من این ره را ز پای افتادم و بی درد سر رفتم

2 فزونتر می شود غم هر که در تدبیر می افتد زدم چون دست و پا از وهم در گل بیشتر رفتم

3 ز روی سنگ نقش کنده هرگز برنمی خیزد در این اندیشه ام از یاد آن دل چون به در رفتم

4 چو بدمستی قیامت بیند و از خواب برخیزد لبی خشک آمدم در عالم و با چشم تر رفتم

5 نه چون خورشید سیرانم سعیدا بی‌اثر باشد نخواهم رفت از دل‌ها چه شد گر از نظر رفتم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر