شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد از جامی غزل 603

شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم

1 شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم

2 رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم

3 نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان که از دست دل سخت تو آمد پای در سنگم

4 دورنگی می کند رخسار زرد و اشک سرخ من ولی من هم چنان در دعوی عشق تو یکرنگم

5 چو چنگ از هر رگم صد نغمه عشرت فزا خیزد اگر بخت افکند سررشته وصل تو در چنگم

6 کشیدم همچو عود از چنگ غم صد گوشمال اما شد از هر گوشمالی تیزتر سوی تو آهنگم

7 مده پند من ای زاهد که جامی نیکنامی جو که من بدنام عشقم آید از نام نکو ننگم

عکس نوشته
کامنت
comment