- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتم و دریافتم پیر خرابات را باز نمودم بدو کلّ مهمّات را
2 گفت به من ای فلان وقت همی درگذشت بیش عبادت مکن کعبه پرلات را
3 سینه نه پرداخته دیده نه بردوخته چند پرستی چنین محض خیالات را
4 رفته برون از خیال محو شده در وصال گر شده ای یافتی کلّ کمالات را
5 دست برآورده ایم گرچه درین باب نیست حاجت دستان ما قاضی حاجات را
6 هم به ترحم کند عاقبت الامر کار بر سر مستان کند جام مصافات را
7 چون بر او بود و برد جمله توان گفت نی بار دگر طالبم عهد ملاقات را
8 در رصد این محل نیس نزاری ولی منتخبی می کند شرح موالات را
9 تا نفسم می رود بر نفسم می رود رفتم و دریافتم پیر خرابات را