جامی

جامی

جامی
جامی

صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت از جامی غزل 31

غزل 31 ام از 3391 خاتمة الحیات - غزلیات

صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت

1 صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت

2 باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت

3 کی شود آینه طلعت یار آن سالک کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت

4 هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری دیده بخت چو در موعد دیدار بخفت

5 دارم آویزه گوش خرد از پیر مغان این گهر را که به الماس عبارت می سفت

6 کای پسر گر هوس همرهی ما داری شو تهی سایه صفت از خود و بر خاک بیفت

7 جامیا رنج طلب کش که نشد قدرشناس هرکه را گوهر این بحر به دست آمد مفت

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت

شاعر شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت چه کسی است ؟

شاعر شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت جامی می باشد.

شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 9 سروده شده است.

قالب شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت چیست ؟

قالب شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت غزل است

مضمون اصلی شعر صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, عارفانه, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.