1 ز ابنای زمانه آنچنان رنجیدم کز لطف کسان بریده شد امیدم
2 ده ناخن من تمام بر ریشه فتاد از چند که پنبه قبا برچیدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا سرو کار بدان طره پر خم دارم از پریشانی ایام چرا غم دارم
2 شب هجران و تب فرقت و گلهای فراق شکر صد شکر که هر عیش فراهم دارم
1 آشنا منما به گیسوی پریشانه شانه را آگه از سر دل خلقی مکن بیگانه را
2 دل به خال کنج ابرویت قانعت کرده است مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
1 همیشه افسر فرماندهی بر سر نمیماند اگر ماند دمی ماندم دم دیگرْ نمیماند
2 به شکر سلطنت منما عدول از عدل در عالم که این ملک و اساس و کشور و لشکر نمیماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به