- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود در فراق خود مرا بنشاند بر آتش چو عود
2 همچو چنگم می زند لیکن نوازش کمترست می دهد هر دم به هجران گوشمالم همچو عود
3 نی صفت می نالم از دست جفای هر خسی چون رسیدم جان به لب زین ناله زارم چه سود
4 زلف او در خواب دیدم دوش از آن رو دلبرا بس پریشانی مرا از خواب رویش رخ نمود
5 غیر سودایش نباشد در سر من چون قلم لاجرم از شوق زلف او برآوردم سرود
6 دل ز دستم رفت تا روزی به پایش اوفتم چون ندادم کام دلبر چاره جز صبرم نبود