دلبر از شوخی و عیاری از جهان ملک خاتون غزل 683

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود

1 دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود در فراق خود مرا بنشاند بر آتش چو عود

2 همچو چنگم می زند لیکن نوازش کمترست می دهد هر دم به هجران گوشمالم همچو عود

3 نی صفت می نالم از دست جفای هر خسی چون رسیدم جان به لب زین ناله زارم چه سود

4 زلف او در خواب دیدم دوش از آن رو دلبرا بس پریشانی مرا از خواب رویش رخ نمود

5 غیر سودایش نباشد در سر من چون قلم لاجرم از شوق زلف او برآوردم سرود

6 دل ز دستم رفت تا روزی به پایش اوفتم چون ندادم کام دلبر چاره جز صبرم نبود

عکس نوشته
کامنت
comment