1 در خانه خود نشسته بودم دلریش وز بار گنه فگنده بودم سر پیش
2 بانگی آمد که غم مخور ای درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش
1 در دیده به جای خواب آب است مرا زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
2 گویند بخواب تا به خوابش بینی ای بیخبران چه جای خواب است مرا
1 دوزخ شرری ز آتش سینهٔ ماست جنت اثری زین دل گنجینهٔ ماست
2 فارغ ز بهشت و دوزخ ای دل خوش باش با دردِ غمش؛ که یار دیرینهٔ ماست
1 از نخل ترش بار چو باران میریخت وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت
2 از حسرت خاکپای آن تازه نهال سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما