خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی از قاسم انوار غزل 658

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی

1 خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی ماییم در هوایش دردی و داستانی

2 از زلف او چه گویم؟ سودای خانه سوزی وز چشم او چه گویم؟ از باده سرگرانی

3 سیمرغ قاف قربیم، از آشیان پریده بر خاک آستانی داریم آشیانی

4 من از جهان عشقم وز دودمان عشقم آراسته جهانی، فرخنده دودمانی!

5 دانی که ملک جاوید اندر جهان چه باشد؟ چشمی که باز باشد پیوسته در عیانی

6 گر سر عشق خواهی از خویشتن فنا شو باشد ز سر هستی یابی دمی امانی

7 ای عاشق سبک رو، در ظل عاشقی شو نشنیده باشی از کس زین راست تر بیانی

8 گر گویدم که: دل ده، دلرا فداش سازم چون گویدم که: جان ده، جانرا دهم روانی

9 بگشای چشم عبرت، تا بینی از حقیقت بر شاهراه وحدت پیوسته کاروانی

10 گویند: عاشقی را در خفیه دار، اما پوشیده چون توانم سری ز غیب دانی؟

11 از قاسمی چه پرسی؟ کان دردمند مسکین هرجا که هست دارد رویی بر آستانی

عکس نوشته
کامنت
comment