-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر بالین طبیب از ناله من زار شد از برای صحت من آمد و بیمار شد
2 دوش در کنج غم از فریاد دل خوابم نبرد بلکه از افغان من همسایه هم بیدار شد
3 صبر می کردم که، درد عشق خوبان کم شود لیک از داروی تلخ اندوه من بسیار شد
4 مدعی، گویا، برای کشتن ما بس نبود کان مه نامهربان هم رفت و با او یار شد
5 هر کرا سودای زلف آن پری دیوانه کرد خانمان بر هم زد و رسوای هر بازار شد
6 من سگت، ای ترک آهو چشم، برقع باز کن کز برای دیدن روی تو چشمم چار شد
7 بس که آمد بر سر کویت، هلالی، همچو اشک از نظر افتاد و در چشم عزیزت خوار شد