به جان رسید مرا جان از جهان ملک خاتون غزل 948

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

به جان رسید مرا جان نازنین از غم

1 به جان رسید مرا جان نازنین از غم بگو چه چاره کنم در فراق آن همدم

2 دلم ز تیغ جفای تو نیک مجروحست سزد اگر به وفایی بر او نهی مرهم

3 به جان تو که مرا دایم از پریشانی دلیست همچو سر زلف دلبران درهم

4 مرا تو جانی و تن بی تو چون تواند بود چو کرده اند ز روز الست خو با هم

5 نه این گناه من خسته کرده ام به جهان که او نهاد هوا در حوا و آدم هم

6 رقیب بیهوده گو از جهان چه می خواهد صداع خاطر ما از چه می دهی هر دم

7 تو درد عشق ندانی و نیک معذوری برو که نیست به دست تو داروی دردم

8 به بوستان چو قدش دید دل ز جان می گفت مباد سایه ی لطف تو از سر ما کم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر