1 جز در عشق بهر در که شدم خوار شدم خار بودم همه از عشق تو گلزار شدم
2 داشتم تا خبر از خویش نبودم خبری تا شدم مست می عشق تو هشیار شدم
3 حرف ما گوش نمیکرد چه گفتیم رضی کو همه گوش شد و من همه گفتار شدم
1 نقابی بر افکن ز پی امتحان را که تا بینی از جان لبالب جهان را
2 چو در جلوه آیی بدین شوخ و شنگی برقص اندر آری زمین و زمان را
1 ناصح چکنی زبانم از پندم مبند یکبار بیا ببین در آن سرو بلند
2 گر چشم ز روی او توانی برداشت من نیز دل از غمش توانم بر کند
1 ما دیدن عیش تو مدام انگاریم زهر غم تو لذت کام انگاریم
2 ما آب خضر بی تو حرام انگاریم یا زلف و رخ تو، صبح و شام انگاریم