دختری خرد بدیدم از ملک‌الشعرا بهار قطعه 491

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول

1 دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول کرده در جامهٔ صدپاره نهان پیکر خویش

2 بود مکشوف به تاراجگه دزد نگاه گرچه در ژنده نهان ساخته بد گوهر خویش

3 ورچه ز اهل دل و دین رحم طمع داشت ولی بود خصم دل و دین از نگه کافر خویش

4 حبه‌ای سیم بدو دادم و بگذشتم و سوخت برق چشم تر او خرمنم از آذر خویش

5 شامگاهان به یکی بیشه شدم بر لب رود ناگهان دیدمش آنجا به سر معبر خویش

6 با لبی خنده‌زنان می‌شد و می‌خواند سرود به خلاف لب خشکیده و چشم تر خویش

7 گفتم ای شوخ نبودی تو که یک‌ ساعت پیش سوختی خرمن اهل نظر از منظر خویش

8 ای ترشرو چه شد آن گریه تلخت که چنین خنده را، کان نمک ساخته از شکر خویش

9 گفت دارم پدری عاجز و مامی بیمار که نیارند بپا خاستن از بستر خویش

10 هست این خنده‌ام از بهر دل خود لیکن گریه‌ام بود برای پدر و مادر خویش

عکس نوشته
کامنت
comment