- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 الهی سوختم بیغم الهی کرامت کن نم اشکی و آهی
2 چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان شود دامان ازو رشک گلستان
3 چه آه آهی که چون از دل زند سر بسوزاند دل یاقوت احمر،
4 دل بیعشق بر جان بس گران است سر بیشور مشتی استخوان است
5 تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق تو را حور و مرا گور و کفن عشق
6 ز عشق از هر چه برتر میتوان شد خدا گر نه، پیمبر میتوان شد
7 اگر یزدان پاک از لات عشق است جهان را قاضی الحاجات عشق است
8 نداند عقل راه خانهٔ عشق که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
9 خراب عشق آبادی ندارد بد و نیک و غم و شادی ندارد
10 نداند دوست از دشمن گل از خار برش یکسان بود تسبیح و زنار
11 ز لذتهای عٰالم گر کنم یاد به جز خون جگر چشمم مبیناد
12 مبادا مرهم داغم جز آتش رضی خواهی بعٰالم گر دلی خوش