- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش اندر بزم وصل یار بودم تا به روز شب همه شب مست آن دیدار بودم تا به روز
2 بیرقیب و مدعی در گلشن عیش و طرب همنشین با آن گل بیخار بودم تا به روز
3 گهگهی در خواب مستی بیخود و گاهی دگر در هوای روی او بیدار بودم تا به روز
4 با خیال چشم مخمورش چو رند میپرست یک دو دم مست و دمی هشیار بودم تا به روز
5 دل پی دلبر برفت و باز آمد دلبرم دور از آن مه بیدل و دلدار بودم تا به روز
6 شب ز فکر زلف او جان بود اندر پیچ و تاب وز رخ او غرقه در انوار بودم تا به روز
7 بیاسیری فارغ از اغیار و طعن مدعی در تماشای جمال یار بودم تا به روز