1 مرا در سینه گر رازی بود هم رازم او باشد چو با او باشد اسرارم سر و کارم نکو باشد
2 ترا چشمی دگر باید گر آن بینی که او بیند ترا جانی دگر باید که آن باشی که او باشد
3 انا الحق گوی چون حلّاج ترکِ خویش بینی کن برون زو هر چه خواهی دید اَز او آرزو باشد
4 خرابات است و مردان اند و خمّارند و خنبِ می مناجات است و تسبیحم صراحی و سبو باشد
5 شش ابریشم مرا و چاریک دارد همه عالم ممالک شش جهت دارد طبایع چارسو باشد
6 مرا جانی ست وآن بی من فدای دوست خواهد شد و گر تقصیر خواهد کرد در عینِ علو باشد
7 ترا با این همه انکار و استکبار کاری نه چو غیری در نمی گنجد هوایِ دوست هو باشد
8 گرو بپذیردم شاید وگرنه هیچ نگشاید برایِ خود نزاری را به رویِ او چه رو باشد
9 چو توقیفش شود همره به مقصد ره توان بردن وگرنه سالکان را کی مجالِ جست و جو باشد
10 سخن باید که جان گوید که تا در جان فرود آید نه هم چون بلبلِ شوریده سر بی هوده گو باشد