1 عمری بامید وصل دلبر بودم در آتش هجر او چو اخگر بودم
2 تاره بحریم حرمتش یافت دلم دایم ز طلب چو حلقه بردر بودم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بردار ای صبا ز جمالش نقاب را گو بنگرید آن رخ چون آفتاب را
2 چون دیده تاب دیدن حسن رخش نداشت برروی خود فکند ازین رو نقاب را
1 گر وصال دوست میخواهی دلا از مقام کفر و ایمان برتر آ
2 تا تو بیگانه نخواهی شد ز خود با خدای خود نگردی آشنا
1 می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما
2 در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **