- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به جان وصل تو میخواهم ولیکن برنمیآید به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید
2 سر زلفش رها کردن، به جان، نتوان ز دست ای دل که عمری کان ز کف بیرون رود دیگر نمیآید
3 دلم چون با سر زلفش کند عزم سفر با او به منزل جز مَهِ رویش کسی رهبر نمیآید
4 به خوبی میکند دعوی که با رویش برآید مَهْ (چو رویش دید میداند که با او برنمیآید)
5 (به رغم منکر رویت من آن حقبین حقدانم) که جز روی توام رویی بر این رو بر نمیآید
6 لبش میخواند ای ساقی سقاهُم ربهم بشنو که محروم از مِیِ وحدت بر این ساغر نمیآید
7 به دریای غم عشقش فرو رو گر گهر خواهی که کس را اندر این دریا به کف گوهر نمیآید
8 ز چشم دلبرم بر دل چه میآید چه میپرسی مرا بر دل چه چیز است آن کزان دلبر نمیآید
9 نسیمی صورت حق را، به حق، روی تو میداند چه باشد منکرِ حق را، گَرَش باور نمیآید