خواهم فگندن خویش را پیش از هلالی جغتایی غزل 334

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او

1 خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او تا بر سر من پا نهد، یا سر نهم بر پای او

2 سرو قدش نوخاسته، ماه رخش ناکاسته خوش صورتی آراسته، حسن جهان‌آرای او

3 گر در رهش افتد کسی، کمتر نماید از خسی از احتیاج ما بسی، بیشست استغنای او

4 تا دل به جان ناید مرا، از دیده گو: در دل درآ مردم نشینست آن سرا، آنجا نخواهم جای او

5 غم نیست، جان من، اگر، داغم نهادی بر جگر ای کاش صد داغ دگر، می‌بود بر بالای او

6 گفتم: هلالی دم بدم، جان می‌دهد، گفتا: چه غم؟ گفتم: به سویش نه قدم، گفتا: کرا پروای او؟

عکس نوشته
کامنت
comment