خواهم که دمی در قدم آن پسر افتم از جامی غزل 653

خواهم که دمی در قدم آن پسر افتم

1 خواهم که دمی در قدم آن پسر افتم رخ بر کف پایش نهم و بی خبر افتم

2 دیگر به نظاره نروم بر سر راهش ترسم که شوم بی خود و بر رهگذر افتم

3 هر چند به صد خواریم افتاده به راهش آن روز مبادا که به جای دگر افتم

4 روز اجل ای بخت مرا بر در او بر باشد که بر آن خاک در از پای درافتم

5 زینگونه که از دیده رود اشک دمادم نبود عجب ار غرقه به خون جگر افتم

6 شاید به ترحم کند آن شوخ نگاهی ای غم مددی کن که ازین زارتر افتم

7 جامی گر ازینگونه دود سیل سرشکم چون خانه گل زود ز بنیاد برافتم

عکس نوشته
کامنت
comment