- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز معموری بتنگم جز دل ویران نمیخواهم چو سلطان محبت ملک آبادان نمیخواهم
2 کسی تا کی پریشان جنبش و سر درهوا باشد دگر یار جنونم عقل سرگردان نمیخواهم
3 نه داغ تازه میخارد نه زخم کهنه می کاود بده یارب دلی کاین صورت بیجان نمیخواهم
4 به تسکین دل غم دوستم ناصح چه میگوئی اگر شیون ندانی این زدن دستان نمیخواهم
5 ز عالی دودمان عشقم ز راحت بود ننگم برهمن زادم و کیش مسلمانان نمیخواهم
6 گر آب خضر نوشم بایدم از عشق فرجامی اگر خونم دهی می نوشم و فرمان نمیخواهم
7 میفشان نشتر الماس بر داغ دلم عرفی تهی دستم بسر جمعیت و سامان نمیخواهم