از پریشانی نه سرگردان چو کاکل از سعیدا غزل 501

سعیدا

سعیدا

سعیدا

از پریشانی نه سرگردان چو کاکل می‌شوم

1 از پریشانی نه سرگردان چو کاکل می‌شوم غنچه‌ام هرگه پریشان می‌شوم گل می‌شوم

2 نیست در بی‌رحمیش حرفی، همین در کشتنم او تحمل می‌کند من بی‌تحمل می‌شوم

3 خار خشکم باغبانا آتشی بر من بزن باد اگر دامن زند ز اهل تجمل می‌شوم

4 گر نمایم [خار] در چشم عزیزان دور نیست من که آخر خود چراغ صبحم و گل می‌شوم

5 آه در دل، خاک بر سر، رو به صحرا می‌کنم خوش به سامان می‌روم یار توکل می‌شوم

6 از پریشانی سعیدا نیستم غمگین که من غنچه‌ام هرگه پریشان می‌شوم گل می‌شوم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر