- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نزد طبیب عقل مبارک قدم شدم حال مزاج خویش بگفتم کماجرا
2 دل را چو از عفونت اخلاط آرزو محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا
3 گفتا بدن ز فضلهٔ آمال ممتلی است س المزاج حرص اثر کرده در قوا
4 بیشک بود مولد تب لرزهٔ نیاز نامنهضم غذای امل بر سر غذا
5 ای دل به عون مسهل سقمونیای صبر وقتست اگر به تنقیه کوشی ز امتلا
6 مقصود از این میانه اگر حقنهٔ دلست اول قدم ز اکل فضولست احتما