1 به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم اشارتها که هست از هر طرف در کار میفهمم
2 ازین بیوقت مجلس بر شکستن در هلاک خود نهانی اتفاق یار با اغیار میفهمم
3 چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو که آثار غضب در چهرهاش دشوار میفهمم
4 به میخوردن مگر هر دم ز مجلس میرود بیرون که پی پرکاری امشب در آن رفتار میفهمم
5 چو نرگس بس که امشب یار استغنار کند با من سرش گرمست از پیچیدن دستار میفهمم
6 به نامحرم نسیمی دارد آن گل صحبت پنهان من این صورت ز رنگ آن گل رخسار میفهمم
7 ز عشق تازه باشد محتشم دیوان نگارنده چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار میفهمم
دیدگاهها **