- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را نمودم و گفتم به دل، که یار این است به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است
2 کف بریدهٔ بی نسبت پرستاران به بستر تو گل افشانده، خار خار این است
3 میانهٔ تو و آیینه شد صفای خوشی میانهٔ من و دل، هر نفس غبار این است
4 مگر به آن لب شیرین رسد پیام دلم چو نی حلاوتم از ناله های زار این است
5 ستم رسیدهٔ اوییم و فارغ است دلش یکی ز جمله ستم های بی شمار این است
6 به هر چه دیده گشودیم رفت و داغ بجاست چمن فروزی گل های اعتبار این است
7 ز هر که ذائقه گیرد، عوض دهد نعمت یکی ز بی مزگی های روزگار این است
8 حزین به صفحهٔ گیتی به یاد دیده وران نوشتم این دو سه مصرع که یادگار این است