ز بس با خویش بردم آرزوی از جویای تبریزی غزل 1031

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی

1 ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی

2 ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا رفتم از کویش هنوزم هست از سر زندگیها بر قفا چشمی

3 به راه انتظار ناوک او در لحد باشد بسان شمع با هر استخوان من جدا چشمی

4 سیه ماریست گویی خنجرش از بس کمین خواهی سیه کرده است از هر حلقهٔ جوهر به ما چشمی

5 بود چون مجلس تصویر از دل مردگی جویا به هر بزمی که نبود با نگاهی آشنا چشمی

عکس نوشته
کامنت
comment