- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بس با خویش بردم آرزوی سرمه سا چشمی ز خاکم هممچو نرگس سرزند هر سبزه با چشمی
2 ز ضعف تن شدم چون سوزنی تا رفتم از کویش هنوزم هست از سر زندگیها بر قفا چشمی
3 به راه انتظار ناوک او در لحد باشد بسان شمع با هر استخوان من جدا چشمی
4 سیه ماریست گویی خنجرش از بس کمین خواهی سیه کرده است از هر حلقهٔ جوهر به ما چشمی
5 بود چون مجلس تصویر از دل مردگی جویا به هر بزمی که نبود با نگاهی آشنا چشمی