عشقش بخاک بردم و گفتم که: از قاسم انوار غزل 318

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود

1 عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود «ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود

2 طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق خود را ز راه تجربه بسیار آزمود

3 زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم خیری ز شب در آمد و در روز در فزود

4 گر زانکه یار پرده عزت برافکند جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟

5 جانها همه گدایی و دریوزه می کنند زان جان سرفراز،که محوست در شهود

6 یک ساغری ز خم بلا نوش کرده ایم سودای یار جبه و دستار مار بود

7 ای جان نازنین، بهوای تو زنده ایم قاسم بشوق روی تو میخواند این سرود

عکس نوشته
کامنت
comment