1 گفتم که مدح صاحب اعظم کنم ادا آسیمه گشت عقلم و بر رخ فکند چین
2 گفتا کدام صاحب اعظم مدار ملک دارای دین و دنیی و مخدوم فخر دین
3 چون لطف اوست خلق جهان را شفیع و یار بادش خدای عز و جل حافظ و معین
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 هر شب چو ز هجر تو دل تنگ بنالد از سوز دلم سنگ به فرسنگ بنالد
2 هر صبحدم از درد فراق تو بنالم زانگونه که در وقت سحر چنگ بنالد
1 سر آن ندارد این دل که ز عشق سر ندارد سر عشق می نگیرد به خودم نمی گذارد
2 چو تنوره ئیست ز آتش تن من ز گرمی دل خنک آن تنی ست باری که دلی چنین ندارد
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **