1 گفتم که مدح صاحب اعظم کنم ادا آسیمه گشت عقلم و بر رخ فکند چین
2 گفتا کدام صاحب اعظم مدار ملک دارای دین و دنیی و مخدوم فخر دین
3 چون لطف اوست خلق جهان را شفیع و یار بادش خدای عز و جل حافظ و معین
1 تا نگویی که مرا بی تو شکیبایی هست یا دل غمزده را طاقت تنهایی هست
2 نی مپندار که از دوری روی تو مرا راحت زندگی و لذت برنایی هست
1 حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
2 دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
1 زهی خواجه صدر انجام غلامت خهی خسرو چرخ دراهتمامت
2 تو دستور شرقی و مغرب به حکمت تو مشهور غربی و مشرق مقامت