- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دل گفتم برو شست دو زلفش را پناهی کن گوا نه مردم دیده به راهش عذرخواهی کن
2 بگو از شوق آن قامت قیامت می کنم هردم سهی سروا به لطف خود به سوی ما نگاهی کن
3 چو زلف کافرت جانا به سودا شهرتی دارد که گفتت ای دل مسکین که سودای سیاهی کن
4 اگرچه بر هلال ابرویت پیوسته مشتاقم نظر بر ما بیا و همچو رویت هر به ماهی کن
5 اگرچه صاحب حسنی و عشّاقان تو بسیار چو آئینه رخت روشن حذر از سوز آهی کن
6 منم طفل بشیر راه عشق ای یوسف کنعان بده کام دلم باری نظر بر بی گناهی کن
7 عزیز مصر دلها شد زلیخا در رخش خندان ندادش کام دل دلبر برو رویش به چاهی کن
8 گدای کوی وصل تو ز جان گشتم تو می دانی بیا از روی لطف ای جان گدا را پادشاهی کن
9 تو شاه لشگر عشقی خیالت غارت دلها کمند بگذار میل دل سوی خیل و سپاهی کن
10 دلا از جاده اخلاص پا بیرون منه زنهار دعای دولت جانان بگوی و رو به راهی کن
11 جهانی دشمن جانم شده در عشق روی تو دل خود را قوی دار و به درگاهش پناهی کن