گمان کردم که در هجرت از آشفتهٔ شیرازی غزل 797

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم

1 گمان کردم که در هجرت شبی خاموش بنشینم بر آتش دیگدان دارم کجا از جوش بنشینم

2 منم آن بلبل شیدا که گلزارم شده یغما بگو خود ای گل رعنا که چون خاموش بنشینم

3 بود تا هوشم اندر سر از این سودا بجوشد دل کرم کن ساقیا رطلی که تا مدهوش بنشینم

4 کنم چون نی همی ناله بنوشم خون دل چون می چو بی‌روی تو یک شب من به نای و نوش بنشینم

5 مرا نار هوا در دل مرا سودای تو بر سر سراپایم گرفت آتش کجا از جوش بنشینم

6 حریم کعبه دل را مقیم آستانستم به یادت چند در این کشور مغشوش بنشینم

7 ز شوق حلقهٔ گیسوی تو رفتم سوی کعبه به محراب از برای قبله ابروش بنشینم

8 نیارم سر فرود آشفته بر تخت جم و قیصر اگر با آن سگ کو دست در آغوش بنشینم

9 در میخانه رحمت بود خاک نجف ای دل بود با آن سگ کو یک دمک همدوش بنشینم

عکس نوشته
کامنت
comment