به فکرت خواستم کز سر وحدت یابم آگاهی از جامی غزل 970

به فکرت خواستم کز سر وحدت یابم آگاهی

1 به فکرت خواستم کز سر وحدت یابم آگاهی خطاب آمد که از پیر مغان خواه آنچه می خواهی

2 کشم رخت ارادت بر در پیر مغان روزی اگر دولت کند دمسازی و توفیق همراهی

3 نگویم با علو همتش زین اطلس والا که دانم بر قد قدرش کند این جامه کوتاهی

4 شد از دیوان قسمت هر کسی را نامزد چیزی من و جام صبوحی زاهد و ورد سحرگاهی

5 چه سود ای شیخ هر ساعت فزودن خرمن طاعت چو نتوانی که یک جو از وجود خویشتن کاهی

6 به رقص آ ذره سان جامی چو آمد شامل حالت فروغ آفتاب حشمت و جاه جهان شاهی

7 به اقبال قبول طبع شاه آوازه نظمت چو صیت دولتش خواهد گرفت از ماه تا ماهی

عکس نوشته
کامنت
comment